محل تبلیغات شما

 

   مردی به نزد پیامبر گرامی اسلام آمد که خورجینی به همراه

داشت. گفت: در بیشـه صدای جوجه هایـی را شنیدم، آنها را

گرفته، داخل خورجین انداختم. در راه که می آمدم مادرشان بال

و پر ن بر فراز سرم می آمد و نمی توانست از جوجه هایش

دست بکشد. خورجیـن را بر زمیـن گذاشتـه و آن را گشودم و

جوجه ها را بر مادرشان نمودم. پرنده، مشتاقانه خودش را روی

جوجه ها انداخت و من دوباره خورجین را بستم.

   پیامبر گفت: آیا از محبـت و علاقـه ی مـادر به جوجه هـایش

حیرانی؟! قسم به آنکه مـرا به رسالت برگزیـد، او بیش از هر

مادری نسبت به فرزنـدانش، به مخلوقـات خود محبت دارد. 

   سپس به مرد گفت: آنها را ببر و به جای اول خود بازگردان

و مادر را به آنها و آنها را به مادرشان واگذار!

 

پل ارتباطی تمدن های شرق و غرب عالم

ما نیز از پی شما می آییم

مسافران بنگلادشی در راه

جوجه ,مادرشان ,ها ,خورجین ,   ,  ,آنها را ,را به ,را بر ,از هرمادری ,بیش از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها